نتایج جستجو برای عبارت :

چرند نویس

چند روزی مرخصی گرفتم که یعنی چند تا کار انجام بدم
اما
امان از این xilinx اول که تحریمیم نذاشت وارد سایت بشیم
حالا هم که وارد شدیم اطلاعات حسابم رو دیده میگه نمیتونیم این اطلاعات رو تایید کنیم...
هر چند من یکمی "askfhdhf" چرند بجای آدرسو اینا نوشتم ....
مرض داره
با تمام تظاهر به عاقل بودن، باز هوای چرند سُرایی به سَرم زده! اونهایی که با نوع و شیوهٔ چرندیاتم آشنایی دارن احتمالن تووی دلشون میگن: این بازم خُل شد! و میروند که رفته باشند، که مثلن بگذارند یکه و تنها، آزاد و رها، جدا از هر ریسمان، در آسمانِ پرستارهٔ موهوماتِ توخالی، پرواز کنان خوش باشم.
به اینکه دختر آبی که بود و چه کرد کاری ندارم. مشکل بزرگ رسانه هایی هستند که دست از تحمیق توده ها بر نمی دارند تا هدستانش که شب ها همراه هم و در یک آبشخور می چرند، بتوانند راحت تر کشور را چپاول کنند. واقعاً درد امروز این مردم، این است که چرا نمی توانند به استادیوم بروند، یا عده ای قصد دارند این را در زائقه مردم فرو کنند؟
خودتون میدونین چرا اینقد دستنیافتی شدم ببخشینم،هنرستان خیلی کوفتیه خصوصا روزایی که باید عمومیا رو تحمل کنم علاوه بر کتابای چرند درسی باید قیافه ی یه سری آدم مزخرف لعنتی رو از اول هفته تا اخر هفته ببینم،عذاب دهنده نیست؟شما خودتون رو بذارید جای من این همه صبوری رو از کجا آوردم جا دادم تو دلِ خودم!حسِ قلب شکستگی میکنم.برام دعا کنین که زود دی ماه بگذره!زود و خوب!.
چرند و پرند مجموعه نوشته‌ های طنز اجتماعی با ماهیت سیاسی علی‌اکبر دهخدا است که بیشتر آنها در قالب داستان‌کوتاه، اعلامیه، تلگراف، گزارش خبری در روزنامه صوراسرافیل با نام های مستعار دخو، غلام گدا، آزادخان، خرمگس و... به چاپ می رسیده است.در بخشی از کتاب می خوانیم:بعد از چند سال مسافرت هندوستان و دیدن ابدال و اوتاد و مهارت در کیمیا و لیمیا و سیمیا، الحمدلله به تجربه بزرگی نائل شدم و آن دوای ترک تریاک است. اگر این دوا را در هر یک از ممالک خارجی ک
نتیجه ی این حال بد چیه؟
نتیجه ی این شیفت رفتن ها چیه؟ 
نتیجه ی کار کردن چیه؟ 
ده ساله میرم سرکار نه جایگاه خودم بالا رفته نه خانواده ام 
نه حتی منطقه ی زندگیم عوض شده 
نتیجه ش چیه؟ 
ترس از شیفتهای بعدی 
که همکارا میگن همه ی شبها شلوغه 
غیر از فرسودگی چی گیرم اومده؟ 
غیر از یادآوری شوهری که قالم گذاشت و دیگه منو نخواست؟ 
فکر کن دیشب یاد آغوش اون م ش ا و ر ه افتادم! آه خدایا اینجا چه خبره؟ بیا و بزرگی کن و رسیدگی کن به حال بد این بنده ات 
می دونم که
..::هوالرفیق::..
این قدر ذهنم شلوغه که نگو. نمیدونم چه بنویسم؟ اصلا چقدر بنویسم؟!
اما خیالت را راحت کنم، اینجا چیزی پیدا نمی کنی. (و حالا به خودم می‌گویم: "نباید هم بکنی.")
امروز صبح به من گفت: از فردا دیگر حق نداری مثل امروز باشی، نه از شنبه یا روز دیگر؛ از همین فردا. خیلی هم جدی گفت، و منو با فکرهای خودم تنها گذاشت. وارد بخش شدم، دیر شده بود؛ و شد آنچه شد...
این چرند و پرند خواندنی نیست، نخوانید لطفا.
ادامه مطلب
- بذار همیینجا تکلیفمو باهات مشخص کنم هلن.
+ می شنوم
- روز بیست و چهار ساعته. ما هشت ساعتشو می خوابیم. شیش ساعتشو مدرسه ایم، و اون شش ساعت دیگشو تلف می کنیم.
+ ای بابا. توهم دوباره فازتلاش و کوشش و با برنامگی گرفتت؟ جنابعالی نمازاتم دیگه سر وقت نمی خونی.
-...
+ یادت میاد قول داده بودی هر شب چند بیت سهراب سپهری بخونی؟ قول دادی کارای روزانتو بنویسی؟ خواب بعد از ظهرتو کم کنی؟ قرار بود به جای انیمه ذخیره کردن بشینی نگاشون کنی یادته؟
- این آخریه رو مخالفم
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
ساعت 02:50 شبه.
من هنوز بیدارم
و خوابم نمیبره
چشمام خیلی خستس و خودمم خیلی خوابم میاد
اما فکرم خیلی درگیره
مغزم نمیذاره بخوابم
هزارتا تب تو مغزم باز شده ، به هزارتا چیز باس فک کنه، واس همین هنگ کرده
و کلا دیگه نه میتونه فکر کنه نه بخوابه
نمیدونم چجور ذهنمو آزاد کنم
حس جنسی منسیم هم رفته چن وقته
کلا خیلی بی‌حسم
روزا هم منگم
همه صداها انگار بم شدن
نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم
رو هیچی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
کاش شب تموم شه سریع
~~~~~~~~~~~
گاهی یه چیز تو ذهنم بم میگه ک
کلیر رفت و گنجشکم رو برد با خودش!از وقتی سرم رو گذاشتم روی بالشت یک ریز خواب میبینم که مهندس بهم میگه بیا تا برمت پیش روانشناس تو داری ذره ذره آب میشی!توی خواب اون دختر افریطه ام بود انگاری!لعنت بهش میدونم که هنوز دست از سر مهندس برنداشته ...
دارم دل دل میزنم که شماره کلیر رو پاک کنم !آخه این ادب و احترام حالیش نیست !برو امیدوارم هرکجا که هستی فقط سالم بمونی تا گنجشکَ م رو بزرگ کنی !که میدونم گنجشک تمام گریه هاش از سر اینه که تو همش چرند پرند میگی
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
لطفا دو پست قبل را نخوانید
(همه در حال باز کردن پست قبل:)
خیلی هم فلافبه. 
خیلی چرند و پرند گفتم.
اصن از کجا معلوم تا فردا زنده باشم؟ واتاشی وا باکا دیسسس
اگه یه مامان کمال‌گرای حسابی داشته باشی، می فهمی حرص خوردن برای کارای عقل موندت یعنی خودت عقب مونده ای. 
فقط باید پاشی... و کار درست بعدی رو انجام بدی(به نقل از فروزن دو)
که اینجا کار درست بعدی از نظر مادرم میشد حمام رفتن. :))
 
خبرای خوب بعدی:
20 دسامبر، یعنی شب یلدا، قراره یه سینمایی جدید و مهم از
روز نوشت ۲۷ بهمنواقعا توی این سفر من هیچ نقشی نداشتم جز اینکه به زبونم نیومد بگم نهو به ذهنم برنامه و کلاسای طول هفتم خطور نکرد ک بگم نهبگم‌برای اولین بار تو زندگیم حس کردم طلبیده و خودش خواسته برم پیشش و گزارش وضعیت بدم ، نمیگی چرند نگو این خرافاتا چیه؟بلاخره از دل حرمی ک برایم فقط و فقط حکمِ معبد یک شخصیت افسانه ای تاریخی فرسوده در خاک ها رو داشت یک امام رئوف ، رحیم و زنده داشت رخ نشان می داد کسی ک من را دبد صدایم را شنید و حتی قبول کرد مثل پد
دوست دارم بعدها، وقتی خودم یا کس دیگری اشتباهی راهش اینطرف ها کشیده شد، از اول بنشیند و پرند و چرند های مرا مثل کتابی دنباله دار پشت سر هم بخواند. پس باید خلاصه ای برای این بلاگ داشته باشم. خلاصه ای که در درباره من نمی گنجد و خلاصه ای است از به قول امیلی از روح صاف کودکانه تا اکنونم که پر از برجستگی و گودال شده. عمیق ترین برجستگی های زندگی من در این پست رونمایی خواهند شد:
1)بعد از دوباره پیدا شدن هلن، عشق من به آن بازی کامپوتری تازه شروع شده بود. ه
بعضی رفتار ها خیلی مسخره ان و واقعا لازمه که برگردی و به طرف بگی که داری چرند میگی،و خب اگه نمیخوای جمله‌ی :اینقدر چرت نگو رو بشنوی بهتره بفهمی چی میگی :/مثلاً یکی اومده کلاس زبان گذاشته ، و هزینه ش رو هم خودش با انتخاب خودش تعیین کرده. هیچکس از کسایی که داوطلب شدن توی کلاسش شرکت کنن  هیچ پیشنهادی در مورد هزینه ی کوفتی کلاسش ندادن. و بعد همش ایشون درحال منت گذاری سر این هستن که هزینه ی کلاس من خیلی پایینه:///و شما باید خیلی بیشتر پرداخت میکردین :/
من قبلنا یه تحمل خیلی بالا داشتم برای هضم و جذب حرفای بقیه.
 
یعنی ممکن بود ساعتها با یکی صحبت کنم
 
که بفهمم چی میگه.
 
اون وسطا (قبلنا هم گفتم) که گاهی مخاطب من رو خرد هم میکرد، ولی من همچنان صبور ادامه میدادم.
 
الان کلا یه بار فرصت میدم، اگه ببینم کسشر میگه میگم اوکی تو بهتر میفهمی قربان شما سیکدیر.
 
یارو زنگ زده، میگه من از تو بهتر میفهمم! نیم ساعت بهش کلی لینک و کی وورد دادم، از روی تنبلی زنگ زده به من که اطلاعات بگیره، بهش لینک و اطلاعات داد
امروز روز عجیبی بود!
روزی بس شلوغ که تو اوج شلوغیش گم میشم!
امروز یه لحظه هم تنها نبودم همش پیشم ادم بود!ولی عجیب دلتنگ بودم!
به طرز عجیبی دلم برا میلاد تنگ شده بود و به یادش بودم!برخلاف تصورش که همیشه فکر میکرد من وقتایی که دورم شلوغ باشه بهش فکر نمیکنم!
دارم این مدت زیاد مینویسم دلیلشم میدونم!بخاطر اصرار های ارشیا و کامنت های رضاس!بم انگیزه میده که بنویسم!
قراره فردا با نگین یه جایی برم که حتی نمیدونن دقیقا کجاس و با کیا
جدیدا دچار یه مسئله ای
سی سال گذشته ولی من هنوز عادت نکردم به کسی که هر روز تو آینه می بینمش. راستش رو بخوای تقریبا میتونم بگم ازش بدم میاد از اینکه همیشه چشمام رو کمی باز تر میکنم و وقتی میخندم نگرانم که خنده زشتش رو کسی نبینه. هیچ وقت اونطور که من میخواستم نبود. کلمه های خوبی بلده ولی وقتی میخواد حرف بزنه خیس عرق میشه که هندل نزنه ولی خراب میکنه. من همیشه از اینی که هستم فراری بودم شاید الان بیست و سه تا روانشناس بگن با خودت این باش و اون باش ولی خب من سی سال از یه نفر
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش اونم یه وبلاگی چنلی چیزی داشت و من میتونستم بدونم تو سرش چی میگذره ، اخلاقش چطوریه و چطوری فک میکنه.
پوف .... پس کنکور کی میاد :/ چقدر این پروسه طولانیه :/ ... حس میکنم فلجم و نمیتونم هیچکاری کنم :/ مغزم همه چیزو پس میزنه و میگه نه الان وقت گفتن این چیزا نیست ، نه الان وقت خوندن این چیزا نیست ، نه الان وقت حرف زدن با آدما نیست، نه الان وقت اینجا رفتن نیست،وقت دیدن این فیلم نیست :/// 
چیه این کنکور :/ گوه خالص :/ یه مشت جملات سراسر ش
برای یک قصه خوب هر پایانی غم انگیز است،برای یک قصه بد پایانی وجود ندارد.
من یک غریبه هستم،هر جا کوهستانی باشد سرزمین من است،هرجا غریبه دیگری را ببینم با او هم لهجه میشوم.
اصالتی دارم به بُلندای تاریخِ خراسان و کرمان اما هنوز هم مردمانِ سرزمین نور را پیدا نکرده ام.
به تجربه فهمیدم که چرا همه اساتیدِ من به من آموختند که عشق به انسان ها بی معنیست.
ما غریبه ها نه از مرگ کسی غمگین میشویم نه از تولد کسی خوشحال،جهان ما خاکستری و بیمعنی است.
شاید برای
امشب داشتم به این فکر میکردم که اگر حضرت مسیح با یک روانشناس مناظره علمی میفرمودند چقدر روانشناسی امروز، امروزی نبود. فکر میکنم اگر هر کدام از ما حالتشان را بر خودمان تصور کنیم از خود بیخود میشویم. بدخواهی دیگران در بیست و پنج سالگی ایشان را به سوی خدا فرستاد. مادر پاک سرشت و پارسای ایشان تاثیرات روانی و روحانی فراوان بر ایشان داشتند و راه نبوت را محکم کردند. من خوانده ام که ایشان ازدواج نکردند. روح متعالی و بزرگ ایشان عشق به خداوند را سرلوحه
دوست دارم برم باشـ(ون) حرف بزنم ولی خب نمیشه، بیش از پیش بینمون دیواره
اقلا حالا حالا ها نمیشه، و خب بعد ازینم دیگه اونقد فاصله‌ست که نمیشه
حیف شد.
-
بابا هر وقت کلّه ظهر میخواستم برم بیرون همینو میگف، میگف آفتاب میخوره فرق سرت ازینی که هست خرابتر میشه :))
-
از حرفا و رفتارام میترسم گاهی، نشونه چند رنگی میبینم توشون چون شاید، خودمم با خودم غریبه‌م و نمیدونم چی منم چی نیستم
-
حس بر باد رفتگی هویت دارم 
کدوم هویت؟ :))

بدون وجود قواعد از هم می‌پاش
شبکه من و تو یک برنامه ای در خصوص گروه هکر آهک گذاشت(در مورخ 1397/6/1 واعلام کردند که بسیاری از سایت های سپاه را هک کردند. جالب است که سپاه یک ارگان نظامی و مهم است و به هر حال اسناد آن در دست دشمن ، یک موفقیت است برای ضد انقلابی ها ! اما آن شیطانی که پشت آن ماسک قایم شده ، اعلام می کند که هک سایت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ، بزرگ ترین موفقیت ما است ؛ قبل از هک این سایت نیز ، سایت های وابسته به سپاه را نیز هک کرده بودیم . در اینجا باید فکر کنیم که وزارت ا
‌رشته‌ی تحصیلی من #مهندسی_معدن بود. ۷ سال توش درس خوندم. چرند ترین درس های دنیا رو پاس کردم ؛ و بعد ۷ سال اومدم توی کار #هنر.‌‌از نظر بعضی از دوستام من احمق ترین آدم دنیا بودم. میگفتن تو دیوانه ای که #مهندسی رو ول کردی اومدی #آرتیست (!) شدی. اما به نظر من احمق کسیه که در مورد زندگی دیگران تصمیم بگیره.‌‌من بارز ترین مصداق آدمی هستم که رفت دنبال علاقه‌ش. خدارو شکر خیلی خیلی از کاری که کردم راضی هستم و تنها حسرتم اینه که چرا زودتر این کارو نکردم
خب میخوام در مورد خستگی بنویسم.به نظرم خستگی اصلا دلیلی برای وجود نداره. مثلا ما میگیم حتی مگس یا فلان میکروارگانیسم هم یه علت وجودی داره و هرچند ما متوجه نقشش در هستی نشویم، ولی بالاخره تاثیر داره تو نظام جهان.
ولی من میگم خستگی اصلا چیزی نیست که وجود داشته باشه!
میدونید چرا؟ نشستم فکر کردم که علت های خستگی چی هست، مثلا وقتی حس میکنم خسته ام، دیگه نمیتونم ادامه بدم، وای مردم، دلیل این حسم چیه؟
یا از درون خودمه
یا از محیط
یعنی یا خودم بیماری ر
امروز جمعه است و من سرم درد میکند ، من همیشه از این ساعت روزهای جمعه متنفرم .چون نمیشود پنجره ها را باز کرد و سرسام نگرفت.خانه ی ما جای خیلی مزخرفی است.البته شاید از نظر بعضی ها اصلا هم جای گندی نباشد ولی من دیگر تحملش را ندارم . من آرزو دارم در یک محله ی مسکونی بین خانه های آدمهای دیگر زندگی کنم . نه در وسط بازار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یا نزدیک مصلی .بله امروز جمعه است و امام جمعه دارد حلق خودش را جر میدهد و مدام چرند می‌گوید .دار
یه سری حرف ها هستن که نمیدونیم از کجا هم دراومدن و تو دهن هامون افتادن!!!!
چندتا از این حرف هارو مینویسم اونهایی که میدونید و شما هم اضافه کنید!!
خدا بد نده!!!!! خدا مگه بد هم میده!!!!
سپاردی به امان خدا!!!!! امان خدا ناامنه!!!!
وقتی میخوان قسم بخورن:به این برکت که از قران بالاترِ!!! نون و میفرمان!!!!
نون از قران بالاترِ!!!!!!!!!!!
یه ضرب المثل ترکی هست :نماز قیلَن بنده دی ، قیلمیَن شرمندَ دی، گاه قیلَی گاه قیلمییَی یرین جهنم دَ دی!!!
کسی که نماز بخونه بنده است، ک
 
حیدربابا ، مرد اوغوللار دوغگینان
نامردلرین بورونلارین اوغگینان
گدیکلرده قوردلاری توت ، بوغگینان
قوی قوزولار آیین شایین اوتلاسین
قویونلارون قویروقلارین قاتلاسین
 

 
مردانِ مرد زاید از چون تو کوهِ نور‬
‫نامرد را بگیر و بکن زیر خاکِ گور‬
چشمانِ گرگِ گردنه را کور کن به زور‬
‫بگذار برّه های تو آسوده تر چرند‬
‫وان گلّه های فربه تو دُنبه پرورند‬
 
(ترجمه بهروز ثروتیان)
استدلالی از کانت را سر کلاس می‌خوانیم و همه متفق‌القول‌اند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضی‌ها فیلسوف بزرگ را مسخره می‌کنند. استاد، با همان آرامش غبطه‌آور همیشگی‌اش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان می‌کند و با لبخندی می‌گوید: This is not his best argument
نشانمان می‌دهد که با انتقادات هم‌دل است، ولی در عین حال یادآوری می‌کند که این کانت است و استدلال‌های بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت می‌خوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی ا
عنوان: معسومیتنویسنده: مصطفی مستورنشر: مرکزتعداد صفحات: 192سال نشر: چاپ اول 1398
از زمانی که متوجه می‌شوم مستور کتاب جدیدی نوشته، تا وقتی که آن را می‌خرم و می‌خوانم، دو روز بیشتر طول نمی‌کشد. دلم می‌خواهد کتاب را یک نفس بخوانم ولی دوست ندارم تمام شود. پس اندکی می خوانم و اندکی صبر می‌کنم، اندکی فکر می‌کنم و دوباره سراغش می‌روم. اما این روند دوام چندانی ندارد و آخر هم کتاب یک نفس خوانده می‌شود و من را مواجه می‌کند با علامت سوال‌هایی شناور د
همیشه دوران مدرسه به نوشتن مسخره‌ترین انشاها معروف بودم! و شاید باور کردنی نباشه اما شب‌های امتحان‌ انشاهای راهنمایی تا صبح از استرس نمی‌خوابیدم! هیچ‌وقت چرند و پرند نویسی هام به ۱۰ خط نمی‌رسید به همین دلیل تمام سعی‌ام رو می‌کردم که خیلی درشت بنویسم! از همون زمان علاقه‌ی بسیار زیادی به آرایه‌ی «تضمین» نشون می‌دادم، بدون این که بدونم اصلا اون کار من اسمش تضمینه! قسمت عمده‌ی خطوط با نقل قول از این و اون و ارجاع به فلان شعر و شاعر پر م
میدانید تلگرام به چرند گویی ام اضافه کرده .بدی اش این است که کاملا ازادت میگذارد. ازادی که هر وقت از هرچه میخواهی بگویی. راحت است میدانید?نه عنوانی میخواهد نه احتیاج دارد که به سانسور و اینجور چیز ها فکر کنی. خلاصه که اره،بدعادت شده ام.
دیگر اینکه خیلی خسته ام. انقدر که انگار از صخره پرت شده ام پایین چندتا غلت خورده ام بعد افتاده ام توی جاده ، بعدش ده تا  کامیون از رویم رد شده اند و له له اشده ام  ولی همچنان زنده ام :/ هنوز هم وسط جاده ام و گهگاهی
گاهی باید میان کوچه پس کوچه های ذهن، اتوبان های مغز، خیابان های فکر تابلوی پارک ممنوع کاشت، گاهی نباید چیزهایی بماند. فریاد های سراسر تحقیر که آدم ها در صورتت تف کردند، اشتباه ها،ترس های احمقانه، گوشزد هایی که پوست نازک لبت هایت، ناخن هایت را ویران کرده اند. باید در شهر ذهن مسافر باشند، چند روزی که استراحت کردند و گشت زدند بروند، نمانند تا شب ها بی خواب شوی. این اخبار کثیف، که بختک امیدت می شوند و تاریکی را به جانت می اندازند، حرف های چرند ک
اومدم خونه. حالم خوبه فقط یه خورده حالت تهوع داشتم. نه صبحونه میلم کشید نه نهار مامان بزور بم یه چیزی داد بخورم گفت واسه گشنگی تهوع گرفتم. هنوز نتونستم های های گریه کنم :( بستری نشدم تا مامان اینا ببینن چیکار کنن. منم که مداد. میگم بریم رشت دکتره خیلی خوب بود. این دکتره اینجا اصلا اخلاق نداشت. خیلی بد بود ازش ترسیدم به خدا. همه هم میگن بهترین دکتره اما اخلاق نداره یهو لج میکنه باهاش بحث کنی یا یهو لج میکنه میگه مریض کشی دیگه رو قبول نمیکنه. به هر ح
همه ی ما گرفتار توهین ها و چرند گویی های دیگران شده ایم، ادم هایی که زندگی خودشان ویرانه ای بیش نیست ولی در مقام قضاوت، هر حرفی که دلشان می خواهد میزنند.
1- بی عقل نباش
در برخورد با چنین مسائل روزمره ای، یعنی توهین ها یا اظهار نظر های نادرست دیگران که باعث رنجش ما می شود مهم ترین کار این است که آرامش مان را حفظ کنیم، در صورتی که گرفتار اضطراب و رنجش شویم، عقل مان از کار خواهد افتاد و واکنش های نادرستی نشان خواهیم داد.
 
2- از حرف هایشان نرنج
قدم دو
شما نمی‌دانید، ولی اگر می‌دانستید ممکن بود فکر کنید پایان‌نامه دلیل اصلی به‌روز نشدن وبلاگ است. نه نیست. 
 
اتفاقات ماه های اخیر از آن دست اتفاقاتی بود که هر کسی دوست داشت در موردشان از خودش چیزی بگوید. که همینطور هم شد. من هم از این قاعده مستثنا نبودم. نوشته هایم اما منتشر نشد و فکر نمی‌کنم قراری هم بر انتشارشان باشد. 
برای من نوشتن در مورد موضوعات نیازمند صبر و فاصله است. از بروز دادن هیجانات آنی و افکار لحظهای ام خوشم نمی‌آید چون بعدتر
سال اول دبیرستان رو تازه تموم کرده بودم. میخواستم برم هنرستان و معماری بخونم. رفتم پیش کسی که خیلی قبولش داشتم و یه جورایی اون روزا الگوم بود. گفتم: می خوام برم فنی حرفه ای و معماری بخونم. هرگز نگاه خشمگینش و اون جمله ای که بهم گفت رو فراموش نمیکنم. معلمم بود. من همیشه از نظر معلم هام باهوش بودم و اونا انتظار یه رتبه ی خیلی خوب ازم داشتن. بهم گفت: مگه همیشه سریع ترین راه بهترین راهه؟ تو چشمای عصبانیش نگاه کردم و گفتم نه. گفت: "پس میری ریاضی می خونی.
شروعش وقتی بود که داشتم برای شصتادمین بار می‌دیدمش. یهو حالم ازش بهم‌خورد. یهو گفتم: اه، این چیزیه که تو بهش می‌گی موردعلاقه؟ 
گالری‌م رو بالا پایین کردم. همه فیلما بهم حالت تهوع دادن. همه‌شون به نظرم چرند و سخیف اومدن. 
پلی‌لیستم رو بالا پایین کردم. چندشم شد. 
پستای وبلاگم رو مرور کردم و منزجر شدم. 
به گمونم دچار حالتی شدم به اسم خودبیزاری. از خودم و تمام چیزای مربوط به خودم متنفرم. حالم از همه‌شون بهم‌ می‌خوره. دلم می‌خواد تبلت رو برگرد
خریت من انتها ندارد..شاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند ..خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
خریت من انتها ندارد..شاید هم زیادی منفی نگرم .نمی دانم کلا من هیچی نمیدانم!قسم میخورم تمام اطرافیان،چه کسی که یکبار مرا دیده چه کسی که مرا بزرگ کرده خیال می‌کنند من خودم را علامه دهر میدانم یا حداقل به خودم اطمینان دارم ،واقعا دارم به این فکر میکنم که هیچ کس !حتی یک نفر هم نیست که من را بشناسد امکان ندارد بتواند رفتار من را پیش بینی کند یا لااقل چیزی که در فکرم میگذرد بفهمند ..خب اینم از این ناشی می شود خودم هم خودم را نمیفهمم کلا نفهمم!الان که
قرار بود داستان افشای هویت ساتوشی ناکاموتو توی سه قسمت بیاد بیرون که بنا به دلایلی، دو قسمتش کردن.
میتونین متن کامل رو اینجا بخونین.
آدمی به اسم James Bilal Khalid Caan ( یا جیمز بلال خالید کان - نمیدونم تلفظش درسته یا نه!) که پاکستانی تباره، ادعا کرده که من ساتوشی ناکوموتو هستم و کلا داستان خلق بیت کوین رو توضیح داده. اما متاسفانه هیچ راهی هم برای اثباتش نداره. یعنی میگه که اون درایوی که 980000 تا بیت کوین توش بوده ، از قضا به فنا رفته و دیگه در دسترس نیست (
روزها پی در پی می‌گذرند و من
در پی فرصتی برای زیستنی متفاوت
فرصتی برای خوانشی دیگر از زندگی
فرصتی برای نگاهی دوباره به خویشتن...
 
ماه‌ها یک به یک می‌گذرند و من
به دنبال یک فرصت برای فرار از ملال یک‌نواختی
فرصتی از جنسی متفاوت
فرصتی برای خلوت با خود
 
سال‌ها، آه
هر سال مالامال از تجاربی تلخ و شیرین
مالامال از لحضاتی به زیبایی گل
لحظاتی به شیرینی آب
 
دلم می‌خواست هفته‌ها 10 روز داشتن! که وقت بکنم قبل از اینکه آخر هفته نقطه بذارن و برگردن سر
تحت تاثیر کودکی، اتفاقات نوجوانی یا چی، نمی‌دونم. اما از
این‌که آدم‌ها به‌م نزدیک می‌شن حس خوبی ندارم و ازش فرار می‌کنم. فرار کردن‌‌م رو
هم در هاله‌ای از پیچیدگی می‌پوشونم تا کسی متوجه‌ش نشه. بخشی از اون به خاطر ترس‌ه،
ترس از نبودن. ترس از عادت‌ی که به حضور بقیه داشتم و از دست دادن‌شون رنج زیادی
برام به همراه داشت. برای همین، نمی‌خوام نباشم و این رو مشابه مسئولیت‌ی می‌بینم
که از زیر بار رفتن‌ش جلوگیری می‌کنم. احمقانه رفتار می‌کنم
- اینجا حریم دروازه است. ازین سر تا آن سر. سه تخته‌سنگِ بزرگ را ایستاده سمت چپ می‌گذارید و سه‌تای دیگر را به همان سیاق در منتهی‌الیهِ سمتِ راست. 
+ به چشم! آهای! سنگها را بکشید.. این یک، خوب است، حالا دو، مراقب باشید فاصله نیفتد! حالا س..
- اینکه شش‌تا شد!
+ باید سه‌تا می‌شد، مطمئنم دو تخته بیشتر نگذاشته بودیم! 
- شش‌تاست!
+ ب..ب..ب..بله، بله..!! دستور چه می‌فرمایید..
-  خب جابه‌جایشان کنید!
+ این از اصل کار سخت‌تر است سرکار، مو لای درز هیچ کدامشان نم
و سعی کردم بی پروا به سراغ این صدای تق تق کیبورد بیایم،بی آن که وسواس گونه،بارها و بارها واژه ها را در مغزم بالا و پایین کرده باشم.
این روزها کم مینویسم.کم و کوتاه.نه از سر حرفی نداشتن،که از سر پروا داشتن.و شاید این پروا داشتن هم خاصیت گذر از هجده سالگی باشد.
[آه،که حالا دیگر چه کسی این حرف ها را می فهمد  ... ]
و این پروا داشتن به نوشتن ختم نمیشود.
من دیگر بی پروا به چشم هایشان خیره نمیشوم،بابا صدایشان نمیزنم.
من دیگر بی پروا شمع روشن نمیکنم و اشک ن
• من روزه ام جلوی من چیزی نخور یا به من چه که تو روزه ای، مسئله این است:راستش من فکر میکنم درستش کاری بود که والدین روزه ام با من روزه ندار کردند،برایم ساندویچ سیب زمینی سرخ کرده گرفته اند و کاملا مطمئن شدند که سس به اندازه بوده یا به سبزی خوردن نیاز ندارم برای منی که هر سال توی مدرسه باید حجم زیادی از دعوای روزه دار ها و ندار ها سر خوردن یا نخوردن رو تحمل میکردم،این حجم از زندگی مسالمت آمیز در ماه رمضون غیر قابل باوره و صد البته خوشحال کننده ا
سلام
همه چیز از جمله«جمع‌های بیشتر از چهار نفر رو نمیتونه تحمل کنه شروع شد.»بهش که فکر کردم دیدم درسته.فرقی نمیکنه ادمای این جمع کی باشن انگار تجمع بیشتر از چهار نفر برای من قغله.حالا کاری که من کردم این بود که این عدد رو به یک تقلیل دادم.تحمع بیشتر از یک نفر قفل شد.فعلا باید سعی کنم با خودم کنار بیام و کنار اومدم.بجای نفر دوم یا سوم یه چیز دیگه اضافه کردم.
هفته‌ی گذشته سعی کردم یه چیزایی رو تجربه کنم.دور شدن و فاصله گرفتن از آدما یکیشون بود.دی
چند سالی است که اول هر سال برای خودم برنامه یک ساله ای میریزم و خداروشکر تا به حال از پس آن برآمده ام. این روزها چالشی به راه افتاده است که برای من یک توفیق اجباری به حساب آمده تا این لیست برنامه ها را به صورت وبلاگی بنویسم. ببینیم چه از آب در می آید. البته چالش در مورد ده کاری است که باید قبل از مرگ انجام داد ولی من شاید تا آخر امسال زنده نباشم. پس تسامحا میتوان گفت توفیری ندارد این کارهایی که در ادامه مینویسم برای آخر مرگ باشد یا آخر سال :)
اینطو
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها (حافظ)
زیباشناسی
این بیت نمونه ای است درخشان از ترفندی ادبی که آن را استعارۀ آمیغی (ترکیبی) می نامیم. حافظ که شب هنگام ، آرمیده در جایی، نیک در اندیشه فرو رفته بوده  و به رنجها و دشواریهای گیتی می اندیشیده است حال ِ خویش را به حال توفان زده ای هراسان و دل از جان شسته مانند کرده است که تنها در دل دریایی توفنده و شبی تاریک؛ با مرگ در می آویزد و می ستیزد. سبکبار کنایه ای است ایم
بیلی آیلیش درمورد این ترانه می گوید:ما شروع به نوشتنش کردیم چرا که من  عینا خوابی دیدیم که خودمو می کشم و برای هیچکسم مهم نیست و تمام دوستام و آدمایی به طور کلی باهاشون رو به رو می شدم  اومده بودن و توی جمع میگفتن"اوه,ما هیچوقت ازش خوشمون نمی یومد"توی خوابم طرفدارا اصلا اهمیتی ندادن و اینترنتم گند زد بهم بخاطر خودکشیم, همش چرند بود, و واقعا منو بهم ریخت
"Everything I Wanted"
هر چی که میخواستم
I had a dream
رویایی دیدم 
I got everything I wanted
همه چی همون جور که من میخو
بیلی آیلیش درمورد این ترانه می گوید:ما شروع به نوشتنش کردیم چرا که من  عینا خوابی دیدیم که خودمو می کشم و برای هیچکسم مهم نیست و تمام دوستام و آدمایی به طور کلی باهاشون رو به رو می شدم  اومده بودن و توی جمع میگفتن"اوه,ما هیچوقت ازش خوشمون نمی یومد"توی خوابم طرفدارا اصلا اهمیتی ندادن و اینترنتم گند زد بهم بخاطر خودکشیم, همش چرند بود, و واقعا منو بهم ریخت
"Everything I Wanted"
هر چی که میخواستم
I had a dream
رویایی دیدم 
I got everything I wanted
همه چی همون جور که من میخو
 
صفحۀ اصلی هر سایت یا وبلاگ را خانه می گویند. از اون خانه هایی که در این آشفته بازار اقتصاد، بسی ارزان قیمت است و کم هزینه!
خانه ها در فضای مجازی چند ویژگی خوب و ناخوب دارند. خوبی خانه های مجازی این است که بالاشهر و پایین شهر ندارد، خوبی اش این است که فقیر و ثروتمند و عامی و نامی همه در کنار هم اند و نسبت به هم فخر فروشی ندارند!
خوبیِ دیگرِ خانه های مجازی این است که صاحبخانه هایش اگرچه در روش و منش و پیشه و اندیشه، با هم بُعد مسافت دارند، اما، فا
یک موجود زنده همیشه باید از خودش محافظت کند. ما به عنوان موجوداتی که حرف می‌زنیم در معرض آسیب‌های بیشتری قرار داریم. وقتی شما از پوشیدن لباس مورد علاقه‌تان صرف نظر می‌کنید تا چرند و پرندهای فامیل را نشنوید در واقع دارید از خود و روانتان محافظت می‌کنید. البته گاهی همه‌ی دنیا و حرف‌هایشان به چپ شماست و لباس مورد نظر را می‌پوشید و گور پدر هر کس که خوشش نیاید. شاید جالب باشد که بدانید انسان‌ها هم کمین و یکدیگر را شکار می‌کنند و سپس می‌خور
یکی از مشکلاتی که با مردها دارم، و شاید بهتر است بگویم که یکی از مشکلاتی که با یکی از ویژگی‌های مردانه دارم، این است که وقتی یک زن، یا یک انسان با ویژگی زنانه، شروع می‌کند به درد دل کردن، مردها خیال می‌کنند که باید موتور «منطق» را روشن کنند و گاز بدهند و هرچه سریعتر راهکار ارائه کنند. در صورتی که زن صرفا خواسته بلند بلند فکر کند و نیاز داشته که کسی او را درک کند و بداند که در تحمل این احساسات مزخرف، تنها نیست. حالا تصور کنید که در کشوری هم
مردم دنیا به سه دسته تقسیم می شوند.
دیوانه ها، همان آدم هایی هستند که همیشه لبخند می زنند و از رویای دور و دست نیافتنیشان می گویند...و امکان ندارد زیر فشار والدین رشته پزشکی بخوانند. آدمهایی هستند که دوست داری چشم هایشان را قرض بگیری و از دید آنها دنیا را نگاه کنی. البته...خشم و دردشان هم به همان اندازه زیبایی درونیشان بیشتر است.
عادی ها، تعدادشان زیاد است. در اداره ها هم زیاد پیدا می شوند. نفسمیکشند..از یک اتاق به اتاق دیگر می روند. سر ماه حقوق می
پیشرفت و ترقی امری اکتسابی است و به شانس و اقبال هیچ ربطی ندارد. فقط وفقط بسته به خودتان است که چطور خودتان را نمایش دهید. به این ترتیب در سریعترین زمان ممکن به آنچه که به آن علاقه دارید خواهید رسید.
در این گزارش کاملا علمی , فرهنگی و پژوهشی که حاصل سالها مطالعه و پژو هش است شما را با چند راهکار برای پیشرفت آشنا می کنیم:

1. ابراز وجود
مهم نیست چطور و به چه قیمتی، فقط به رئیستان بگویید هستید. نصف شب برایش پیغام بفرستید. از مقام شامخ و تلاشهاشان به
به پایان رسید. تا خود امروز فکر میکردم وقتی کنکور بدم یه بار بزرگ از شونه م برداشته میشه. اما امروز سنگین ترش افتاد رو دوشم.راستش تا خود صبح خوشحال و شاد و شنگول بودم و کلی تو ماشین با بابا تا دم حوزه گفتیم و خندیدیم. اما همین که وارد شدم و تابلوی دانشکده پزشکی رو دیدم لبخند روی لبم ماسید. نمیدونم چرا یهو کم کاری هام اومد جلو چشمم ... بگذریم... له شدم و استرس گرفتم 
حوزه م دانشکده ادبیات بود و جای خوبی بود ، نسبتا منظم و تا حدودی خنک با مراقبان به شد
لطفا تا انتها بخوانید
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه طبق معمول من بعد از یکسال اومدم یه حرفی بزنم و برم(دقیقا هر یکسال میام یه حرفی میزنم میرم!) ولی مطمئنم این فرق داره.
دوستان من تا به حال فیلم های زیادی رو دیدم ولی دو فیلمی که در روزهای آتی دیدم واقعا روم تاثیر گذاشته (طبق برداشت خودم)
اولین فیلم ، it  چپتر دوم . وقتی اسم فیلم ایت به گوش ما میخوره اگر از قسمت اول این فیلم آشنا باشیم باش ، اولین چهره ای به ذهنمون میاد قیافه ی ترسناک شخصیت اصلی داس
-خداحافظ دکتر واتسون.
-خداحافظ مایکرافت.
مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:
-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.
-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون
اولین باری که‌ یکدیگر را ملاقات کردیم‌ به یاد داری؟ گمان نمی‌کنم ، حتی من هم نمی‌دانم نخستین بار کی تو را دیدم ، اما آن روز در مدرسه ، سه سال و خورده ای پیش ، وقتی پا در دبیرستان گذاشتم و نگاهم بر روی صورتت نشست ، خیلی برایم آشنا آمدی ، انگار این اولین دیدار ما نبود :)) بهرحال من هیچوقت یادم نیامد اولین بار کی تو را دیده‌ام و تو هیچوقت چیزی در این‌باره نگفتی پس من نظری راجع به آن ندارم ، و اصلا مگر چه اهمیتی دارد؟ 
سال دهم تو نیز یکی از هم‌کلا
خلاصه جلسه 28:
ادامه علت پنجم مستقیم ابتلا به بیماری : شیطان
کاری نکنید که شیطان بر شما آسیب بزند
روایت: شب نخوابید در حالی که دست و دهان را بعد از غذا نشسته باشید یا اثر غذ در دست نباشد و اگر کسی با دست نشسته بخوابد و اگر شیطان به او مسلط شود کسی را بجز خودش ملامت نکند
روایت: شیطان به بوی باقیمانده غذا حساس است و میلیسد و نفس خود را بر حذر بدارید از شیطان و کسی که شب بخوابد در حالی که در دست او بوی باقیمانده غذا هست و اگر بیمار شد کسی به جز خودش ملا
من به گرد و خاک حساسیت دارم و هوا که غبارآلود بشه خارش و عطسه و آبریزش بینی من هم شروع میشه. هفته پیش یه سری گرد و غبار داشتیم و بعدش هر سری من می رفتم دانشگاه کلا خارش داشتم و منم قرص  ضدحساسیت مصرف می کردم. بعد که هوا خوب شد و البته تو بارون بدون چتر هم رفتم عطسه ها کمتر شد و جاش رو داد به سرفه های بسیار پی در پی. الان هم که جو کرونایی هست و اصلا اون همه سرفه کردن مساله جالبی نبود :)  فرداش سرفه ها با تجویزهای مامانم کمتر شد ولی عطسه و ابریزش بینی د
بامدادِ..
یه بامدادِ دیگه اما نه از نوعِ خمارش
یه بامدادِ دلگیر
یه بامدادِ سرد که همه از سرمای آزاردهنده ش به خونه های گرمشون پناه بردن و احتمالا اکثرا خوابن یا دارن می خوابن
من اما انقدر احساس خفگی می کنم که یکی از پنجره ها رو بی اعتنا به سرما باز گذاشتم و نشستم زیرش
و بجای خوابیدن، دارم فکر می کنم..
بقول سهراب: جهان آلوده ی خواب است و من در وهم خود بیدار..
بیدارم و فکرم مثل همیشه حسابی درگیر و مشغوله
نمی دونم به چی و به کی
یه جورایی به همه جا و به
تهران- قسمت دوم
با تشکر از آقای هاشمی و بلاگرهای حاضر در دورهمی
بهترین روز مسافرتم به تهران، روزی بود که در دورهمی وبلاگی حاضر شدم. از آن روز چند بار نشستم به نوشتن خاطره ی رقم زده شده، اما هر بار احساس کردم حق مطلب ادا نشده و رها کردم. ضمن این که دلم نمی آمد جزئیاتی که میدانم روزی از همین روزها از خاطرم پاک میشود را ننویسم، اما میدانم نوشتن از تمام جزییات بودن پست را زیادی طولانی میکند.
 راستش اولین بار که پست آقای هاشمی را دیدم و میدانستم که م
صبح پا شدم. هیچ حسی نداشتم. گفتم انیمه اوکیش می کنه، اونم جواب نداد. هم انیمه هه چرند بود(همه انیمه ها دربرار اکادمی قهرمانی چرندن :/ ) هم حال من خوب نشد، 
از اونجایی که وظیفه هلن آزار دادن منه، با خنده ی شیطانی دیروز پر افتخار مو به یادم می آورد هب مزد تو کلم که چی شد پس؟ دیروز که ....
بگذارید از اول شروع کنم. از سشنبه صبح منگ بودم. به خاطر تعطیلی بود یا چی...نمی دونم. کلی با بغل دستی کل کل کردم، با آریا کل کل کردم، نمایشنامم رد شد، کتاب ریاضبمو جا گذا
صبح، حوالی ساعت 9، اتاقِ من
جثه‌ی 18 کیلو و 300 گرمی‌اش را بغل کرده‌ام و روبه‌روی کتاب‌خانه‌ام ایستاده‌ام و به سوال‌هایش پاسخ می‌دهم. نگاه‌ش به هم‌راهِ سوال‌هایش از ماکت نقره‌ای‌رنگ برج میلاد سر می‌خورد روی مجسمه‌ی سنگی سمت راستِ طبقه‌ی دوم.
+ این چی‌ه؟
-  این مجسمه‌س.
+ مجسمه چی‌ه؟
-  مجسمه، صورت کوچیک‌شد‌ه‌ی یه آدم‌ه که با سنگ یا چوب درست‌ش می‌کنن.  
+ آدم؟
-  آره. الآن این صورت یه آدم‌ه. می‌بینی؟ چشم و دماغ و دهن و گوش داره.
+ آه
○ جلسه رسمی است. سکوت کنید.● اینجا که دادگاه نیست، گفتی یه بازجویی ساده است. نکنه می‌خوای محاکمه هم بکنی؟○ اهم. گفتم سکوت کن. بدون فوت وقت، سؤال اول، این چه اخلاق بدیه که داری؟● کدوم اخلاق؟○ بذار سؤالم تموم بشه. چرا الکی قهر می‌کنی؟● من که زیاد قهر نمی‌کنم، سالی چند بار طبیعیه فک کنم.○ منظورم اینه که اگه می‌خوای قهر کنی چرا واقعی قهر نمی‌کنی؟ چرا هم خودت رو هم منو تباه می‌کنی؟● منظورت ضایع است؟ نمی‌خواد رسمی صحبت کنی بابا، فقط خودم
چند روستا نابود شوند بهتر است یا یک شهر؟ یک تصمیم اخلاقی سخت است. تصمیمی که در این چند روز پیش روی استاندار خوزستان قرار گرفته. احتمالا متغیرهای هزینه ی زیرساخت ها و تعداد افراد صدمه دیده بود که باعث شد تا او تصمیم بگیرد که سیل بندهای چند روستا از بین بروند. سیل بندها شکسته شوند تا آب برود توی زمین های کشاورزی و خانه های آن روستاییان و به شهرها آسیب نرساند.
عقلانی به نظر می رسد. اما اتفاقی که در واقع افتاده این بوده: روستاییان تا پای جان و کشت و
زهرا دختریه که پر از درده، وقتی با من حرف میزنه مدام میخواد سعی کنه یه جوری خودش رو بهم ثابت کنه و نه فقط خودش رو ثابت کنه، بلکه میخواد به این دستآورد برسه که من اقرار کنم اون از من بالاتره!
مسئله دردهایِ درونه، اونا هیچ وقت آروم نمیشن مگر اینکه بگیریشون، بکشونیشون بیرون و باهاشون رودررو مکالمه کنی...
دیروز که با ب حرف میزدیم چیز جالبی گفت: آدما رو از جزئیاتِ غیرلازمی که برات توضیح میدن بشناس!
اون دردهایِ منو هم بیدار میکنه!
منم مثلِ اون پر از د
گوسفند و بز از دیرباز برای کنترل پوشش گیاهی ناخواسته مورد استفاده قرار می گرفتند. استفاده از آنها در سالهای اخیر به دلیل تمایل به عوامل کنترل بیولوژیکی در مناطق حساس به محیط زیست افزایش یافته است. چرا نیز در بسیاری از شرایط جایگزین اقتصادی تر است. گوسفندها معمولاً چمنزارها (گیاهان گلدار) و علف را چرمی می گذارند در حالی که بز درختچه ها و سایر مواد گیاهی چوبی را ترجیح می دهند.
 
علفهای هرز مضرهم اکنون گوسفندان در سراسر مناطق دشت های بزرگ  مورد
من هرگز پیش خود این گمان را نداشتم که "طاعون" آلبر کامو حقیقت داشته باشد. آن دنیایی که شرافت آدم با یک بیماری چنگ در چنگ می اندازند نباید افسانه باشد؟
من این روزها زیاد کتاب خواندم. در جستجوی زمان از دست رفته از پروست. آنا کارنینا، قرارداد اجتماعی و بسیاری کتاب و مقاله دیگر. اینها همه را مدیون کرونا هستم. به علاوه اینکه این استراحت اجباری، مرا برای یک تلاش بی وقفه ۹۰ ساله آماده کرده است، البته اگر میانه رفاقتمان با کرونا به هم نریزد. 
 
+ خب راس

1- جلال ستاری شیفته ی تئاتر است. در مورد تئاتر و درام و ادبیات نمایشی چندین کتاب نوشته که سرآمدشان کتاب «جادوی تئاتر» است. کتابی که نشر مرکز آن را چاپ کرده و شرح شیفتگی جلال ستاری به تئاتر است. توی کتاب «گفت و گو با جلال ستاری» هم در مورد این شیفتگی با ناصر فکوهی گفت و گو می کند. به نظرش تئاتر اجتماعی ترین و موثرترین هنر است. یک جای کتاب برمی گردد به ناصر فکوهی می گوید:
«تاثیری که تئاتر در من داشت سینما نداشت. به خاطر زنده بودنش و یکی از خصوصیات
من هرگز پیش خود این گمان را نداشتم که "طاعون" آلبر کامو حقیقت داشته باشد. آن دنیایی که شرافت آدم با یک بیماری چنگ در چنگ می اندازند نباید افسانه باشد؟
من این روزها زیاد کتاب خواندم. در جستجوی زمان از دست رفته از پروست. آنا کارنینا، قرارداد اجتماعی و بسیاری کتاب و مقاله دیگر. اینها همه را مدیون کرونا هستم. به علاوه اینکه این استراحت اجباری، مرا برای یک تلاش بی وقفه ۹۰ ساله آماده کرده است، البته اگر میانه رفاقتمان با کرونا به هم نریزد. 
 
+ خب راس
من هرگز پیش خود این گمان را نداشتم که "طاعون" آلبر کامو حقیقت داشته باشد. آن دنیایی که شرافت آدم با یک بیماری چنگ در چنگ می اندازند نباید افسانه باشد؟
من این روزها زیاد کتاب خواندم. در جستجوی زمان از دست رفته از پروست. آنا کارنینا، قرارداد اجتماعی و بسیاری کتاب و مقاله دیگر. اینها همه را مدیون کرونا هستم. به علاوه اینکه این استراحت اجباری، مرا برای یک تلاش بی وقفه ۹۰ ساله آماده کرده است، البته اگر میانه رفاقتمان با کرونا به هم نریزد. 
 
+ خب راس
درس هشتم آموزش انگلیسی با فیلم هری پاتر – ولدمورت که بود؟
در درس هفتم دیدیم که هری پاتر چطور چوبدست جادوگری خود را تهیه کرد و با لغات و عبارت جدید انگلیسی مربوط به آن آشنا شدیم.
در این درس هاگرید ، شخصیت ولدرمورت را به هری پاتر معرفی می کند تا هری بداند که با چه جادوگر خبیثی باید روبرو شود.
نحوه آموزش: یک دقیقه از فیلم جدا شده و شما می توانید آن را در زیر ببینید. پس از آن ، بلافاصله توضیحات صوتی شروع می‌شوند. شما می توانید مانند کلاس درس این توض
به قلم دامنه : به نام خدا. یڪ دسته ڪسانی‌اند ڪه از دین جلوتر می‌افتند. دسته‌ی دیگر آنانی‌اند ڪه به ستیز و سُخره‌ی دین برمی‌خیزند.
 
گروه اول با هر نام و اسمی و با هر پیشه و پوششی تلاش می‌ڪنند برداشت‌های خود را به نام دین بر مردم تحمیل ڪنند؛ بی‌آن‌ڪه بپذیرند فهم‌شان از دین نه فقط خطاست، ڪه افراطی و بناشده بر ڪج‌فهمی‌هاست و حتی حاضر نیستند سخن نقّادانه‌ی مردم را بشنوند. اینان فقط دوست دارند حرف‌های تمام‌ڪننده بزنند، یڪ‌طرفه سخنگوی دی
سلام
تابستان یازده
ما خانوادگی! مشتری بانک رفاه هستیم. ماجرا از این قرار است که سه شنبه به خاطر یک تراکنش بانکی از طریق اینترنت، متوجه شدم که حسابم مسدود شده! یعنی متوجه نشدم چون فقط پیغام خطای سیستمی می‌داد بدون هیچ توضیحی. با شعبه که تماس گرفتم گفتند حسابتان مسدود شده!
چرا؟
لابد اشکالاتی در اطلاعات حساب بوده!
مثلا چه اشکالاتی؟ همین چند ماه قبل –پارسال-  حساب ارجمندبابا مسدود شد و حضوری خدمتتان رسیدم محض احتیاط علاوه بر ارجمندبابا، کل اطل
حدودای ساعت هشت شب خسته و کوفته با همسر رسیدیم خونه و بعد از ده دقیقه یه ربعی، یه کم مستأصل نگام کرد و گفت چی بخوریم؟ منم بی‌درنگ گفتم نون پنیر. 
-آخه نون پنیر هم شد شام؟
(حس سخنرانی و سخنوری بهم دست داد و اومدم بگم "عزیزم میدونی همین نون و پنیر هم بعضیا ندارن که بخورن؟ ) 
از اونجایی که راه نفوذ به مغز منو پیدا کرده، (1) با صدای بلند گفت: تو یکی واسه من نرو رو منبر.
که گفتم:  املت؟  میخوای الویه درست کنیم؟
گفت: عقل کل! الان الویه؟ ساعتو نیگا...
گفتم پس
حـدودای ساعت هشت شب خسته و کوفته با همسر رسیدیم خونه و بعد از ده دقیقه یه ربعی، یه کم مستأصل نگام کرد و گفت چی بخوریم؟ منم بی‌درنگ گفتم نون پنیر. 
-آخه نون پنیر هم شد شام؟
(حس سخنرانی و سخنوری بهم دست داد و اومدم بگم "عزیزم میدونی همین نون و پنیر هم بعضیا ندارن که بخورن؟ ) 
از اونجایی که راه نفوذ به مغز منو پیدا کرده، (1) با صدای بلند گفت: تو یکی واسه من نرو رو منبر.
که گفتم:  املت؟  میخوای الویه درست کنیم؟
گفت: عقل کل! الان الویه؟ ساعتو نیگا...
گفتم پ
همه ما زندگی انسانی را با هم
بودن صلح آمیز و عادلانه می‌پنداریم و با همین معیار، حیات جمعی خود را از جانوران
متمایز می‌کنیم. در خانواده، در میان خویشان و اقوام، در سطح محلی و در سطح ملی و بین
المللی. زندگی سیاسی با چنین آرمانی یک زندگی انسانی است. اما آنچه می‌خواهیم نمی‌یابیم.
رابطه ما در همه سطوح پر است از تبعیض، طرد، نادیده گرفته شدگی و ستم. به همین
جهت، آسمان سیاست پر از هیاهوست، پر از فریاد و حس انتقام و میل به تغییر.

خواست با هم بودن توا
بسه دیگه. از فاز تسلیت و غم و اندوه بالاخره یه روزی باید بیایم بیرون دیگه نه؟ 
این دو هفته، حتی اگه اتفاقات عجیب و غریب و پشت سر هم و موشک و شهادت و هواپیما و اتوبوس و دیگر وسایل نقلیه رو حساب نکنیم، میشه گفت سرنوشت ساز ترین دو هفته پاییز و زمستان بود تا اینجا. دو تا امتحان و یه امتحان طرح هلال احمر(دادرس؟) هم مونده که بعد میریم به سراغ مدارس و ترم دوم. @_@(,وی از هوش می رود)
 
 
(هلن وی را با آب قند و سپس سیلی از جا می پراند)
اهان آره کجا بودیم؟
اهان +__+
سلام
باسری پست های انسان و روان شناسی یه نفر که هیچ تخصصی تو این زمینه نداره دوباره در خدمتیم

قبل موضوع اصلی:
یه مرز باریکی بین درونگرای واقعی بودن و برونگرای بدون مهارت های اجتماعی هست. من نمیدونم کدومم!
دو تا دیدگاه وجود داره. البته بیشتر ازینم وجود داره ولی سخت میشه. 
1. دنیا برای ما اتفاق می افته
2. ما برای دنیا اتفاق می افتیم!
دوران بچگی که همیشه خدا تقریبا دنیا برامون اتفاق می افتاد. همه چیز برنامه داشت. مدرسه و خواب و غذا و... 
ولی آیا واقعا
      .دوستت دارم -
گفت درحالی که دستاشو نرم نرم به طرف حفره پوچ می برد.
-نوشته هات زیبان.هرچیزی درمورد تو زیباس.کمرت همونقد با وزن و قاعده منحنی شده که شعرات-
 
منحنی خطوط مغزم چی؟چونکه شعرام ازونجا میاد...اروم اروم لایه هارو ازهم سوا میکنه و میرسه تا نوک انگشتام...قافیه ها کف دستم-
 رو چندخطی میکنن و میشن گودال اثر انگشتی...به خاطر همینه که اثر انگشت هرکی متفاوته.چون ادما داستانای خودشونو دارن. ولی هرکسی سبک موردعلاقش فرق داره.یکی کامو و بوکوفو
 هی dudes!
وا ساپ؟
حقیقتا دیروز داشتم با خودم فک میکردم ک...با خونه خالی عملا هیچ غلطی نمیتونم بکنم!
همش 24/7 غر میزنم ک بابا مامانم مزاحم برنامه های خفنم هسن ولی دیروز از عصر تا نیمه شب خونمون خالی شد
هیچ سکرت لاوری قرار نیس بیاد خونم بعد ک یهو مامان بابام اومدن قایم شه تو کمد...بعدم یواشکی فرار کنه(فیلم زیاد دیدم میدونم)
درواقع اصا قرار نبود ک من دیروز بیکار باشم تنهایی ولی...شد دگ
قضیه ازین قرار بود ک با چنتا از دوسام برنامه بیرون گذاشته بودیم...باب
تعمیر جعبه دنده
تعمیر جعبه دنده
یکی از معیارهایی که برای خرید خودرو باید مد نظر قرار داد گیربکس خودرو و نوع گیربکس آن می باشد. گیربکس اتوماتیک یکی از دلایل اصلی خرید خودرو های جدید است که با بهبود شرایط برای رانندگی و رواج گیربکس اتوماتیک در چند سال اخیر همچنین تامین بودن قطعات و وجود متخصصین زبده در حوزه ی تعمیر گیربکس اتوماتیک یا جعبه دنده اتوماتیک شرایط مطلوبی فراهم شده است. البته دلایل دیگری هم هست که باعث می شود مردم بیشتر رو به ای
توییتر جای عجیبی‌ست. درواقع خودِ این شبکه‌ی اجتماعی که ایرادی ندارد، بلکه ایراد از ما آدم‌هاست! رفتارهایمان در آن عجیب است. هر چندوقت‌یکبار بحث می‌رسد به نابلد بودن ایرانی‌ها در سکس. بله من هم می‌دانم که آموزش نبوده. بله من هم می‌دانم که آگاهی‌رسانی نشده. بله، من هم می‌دانم که حرف زدن درباره‌ی آن تابو بوده. بله من هم می‌دانم که همیشه از آن با صفت‌های منفی؛ کارای بد، فساد، زنا و غیره یاد کرده‌ایم. ولی کسی که گوشی هوشمند، اینترنت و فیل
سفر به دشت هویجی که هویج ندارد یکی از بهترین تصمیمات شما در این تابستان است.
دشت هویج یکی از جاهای دیدنی تهران است. تصور نکنید با سفر به این منطقه قرار است وارد مزرعه هویج بشوید و هویج‌های نارنجی را نوش جان کنید. دشت هویج، دشتی بدون حتی یک عدد هویج است! با این حال یکی از محبوب‌ترین ییلاق ها و جاهای دیدنی تهران به شمار می‌رود. با مجله گردشگری پیام دلتا همراه باشید تا با هم به دشت هویج سفر کنیم و زیبایی‌های آن را ببینیم.
دشت هویج کجاست؟
جایی د
نوروز سال 1396
یکی از به ظاهر کسل کننده ترین ولی بالواقع دلچسب ترین نوروز های زندگیم بوده
 
اخرای اسفند 96 خسته و کلافه از همه ی تلاش هایی که به نتیجه نرسیده بود 
شبیه اون اهنگی که میگه 
همینجوری دارم میرم پایین انگار افتادم توی شیب
بعضی میگن اگه همینجوری بری ممکنه دیوونه شی 
کلافه و ناراحت 
وقتی با تمام وجودم تشنه ی معرفت خدا بودم 
تشنه ی اینکه ساز و کار جهان را بفهمم و عدالت را پیدا کنم 
برای اولین پا گذشتم به مرکز مشاوره ی مذهبی نارون 
رفتم ک
 
چند مسئله،
اینجا مینویسم که خودم هم یادم بمونه و اگه روزی از ذهنم رفت، یادم بیارین.
 
یکی اینکه، ادمها، ذاتا، خیلی زیاد دوست دارن که همه عصاره شون رو قاطی مسائل مختلف کنن،
 
یعنی من دوست دارم همزمان احساسات، عطش، شهوت، نفرت، خشم و... رو قاطی همه چیز کنم.
 
مشکلی که با ما ایرانیا هست، 
اینه که:
 
اغلب متعصب هستیم. یعنی ارق (ارغ؟) داشتن به یه چیزی، حالا فکر کن دین باشه، مذهب باشه، نژآد باشه، هرچی، یا حتی این باشه که ما دو سال قبل یه حرف رو زدیم، او
شاید بهتر باشه قبل از اینکه دیدگاه خودمو هم راجع به این سوال بگم، نظرمو نسبت به کامنت‌های شما بنویسم. اول تشکر می‌کنم از دوستانی که نظر خودشونو اعلام کردند. دوم اینکه باید بگم هدفم از نوشتن این پست، اصلاح کردن دیدگاه شما راجع به این مسئله نیست. دوست دارم برای پذیرفتن یا رد کردن هرکدوم از بینش‌ها، استدلال مکتوبی برای خودم داشته باشم. مطمئنا شما هم تمام افکارتونو ننوشتید و من با گوشه‌ای از ذهنیت شما نمی‌تونم قضاوت دقیقی راجع به دیدگاه‌تون
 
 
 
 
 
 
در گذر از پیچ تند هجده سالگی 
با کوله باری از عشق و دلدادگی 
آرام و صبور و بیصدا ، تقدیر بر من قضب کرد، 
حین خروج از خانه ،پدر بر من تلخ نظر کرد 
مادر از پستوی نهان ، به ناگه ظهور کرد 
پرسش های پی در پی،  
به کجا لش میبری؟ 
آرام مگر سر میبری!
سرآخر تو یکی آبرویمان را میبری
 با پسر مشت کریم هم تازگی که دور میزنی
دو فردای دگر لابد به سیگار و حشیش هم پُک میزنی 
به یکباره مادر بوی سوخت غذایش که بلند شد از پیشرویم برطرف شد 
افسوس دوخت و دوز خو
های مای بچز!
حقیقتا ایده ای نداشتم راجب چی پست بزارم
ینی خیلی ایده دارما!ولی روز به روز ایده هام دارن بیشتر غیرقابل انتشار میشن و بیشتر در انزوای نوت خاطراتم مدفون میشن:/
تااینک دگ نتونسم بقول این باکلاسا سلف کنترلمو برباد فنا دادم و تصمیم گرفتم راجب ی موضوع یا بهتر بگم قشر بزرگی از جامعه حرف بزنم: "پوزرها" "خودنما ها" "عنتلک ها و جوجه هنری ها" و دراخر "متظاهران!"
خب کاملا درست همه ما یجاهایی تظاهر میکنیم...پیش خانواده تظاهر به مودب بودن..."مثلا اگ
من در دهه هشتاد وارد وبلاگ‌خوانی شدم. اون زمان‌ها به شدت جملات قصار و آموزنده مد بود و نصف این نقل‌قول‌ها از «دکتر علی شریعتی» نقل می‌شد. من که تو اون سن دهنم باز مونده از این حجم جمله پندآموز از یک نفر! شروع کردم به خوندن کتاب‌هاش تا این جملات جمیل رو توشون پیدا کنم. از کتاب‌خونه بابام کتاب‌های شریعتی رو برداشتم و تک‌تک خوندمشون. فکر کنم سوم راهنمایی بودم که حدود پونزده‌ تا کتابی که ازش داشتیم رو خوندم اما جز تک و توکی از این جملات، چیز
من در دهه هشتاد وارد وبلاگ‌خوانی شدم. اون زمان‌ها به شدت جملات قصار و آموزنده مد بود و نصف این نقل‌قول‌ها از «دکتر علی شریعتی» نقل می‌شد. من که تو اون سن دهنم باز مونده از این حجم جمله پندآموز از یک نفر! شروع کردم به خوندن کتاب‌هاش تا این جملات جمیل رو توشون پیدا کنم. از کتاب‌خونه بابام کتاب‌های شریعتی رو برداشتم و تک‌تک خوندمشون. فکر کنم سوم راهنمایی بودم که حدود پونزده‌ تا کتابی که ازش داشتیم رو خوندم اما جز تک و توکی از این جملات، چیز
من در دهه هشتاد وارد وبلاگ‌خوانی شدم. اون زمان‌ها به شدت جملات قصار و آموزنده مد بود و نصف این نقل‌قول‌ها از «دکتر علی شریعتی» نقل می‌شد. من که تو اون سن دهنم باز مونده از این حجم جمله پندآموز از یک نفر! شروع کردم به خوندن کتاب‌هاش تا این جملات جمیل رو توشون پیدا کنم. از کتاب‌خونه بابام کتاب‌های شریعتی رو برداشتم و تک‌تک خوندمشون. فکر کنم سوم راهنمایی بودم که حدود پونزده‌ تا کتابی که ازش داشتیم رو خوندم اما جز تک و توکی از این جملات، چیز
من در دهه هشتاد وارد وبلاگ‌خوانی شدم. اون زمان‌ها به شدت جملات قصار و آموزنده مد بود و نصف این نقل‌قول‌ها از «دکتر علی شریعتی» نقل می‌شد. من که تو اون سن دهنم باز مونده از این حجم جمله پندآموز از یک نفر! شروع کردم به خوندن کتاب‌هاش تا این جملات جمیل رو توشون پیدا کنم. از کتاب‌خونه بابام کتاب‌های شریعتی رو برداشتم و تک‌تک خوندمشون. فکر کنم سوم راهنمایی بودم که حدود پونزده‌ تا کتابی که ازش داشتیم رو خوندم اما جز تک و توکی از این جملات، چیز
 
قضاوت نکن شایعه نساز!
بیماری بدی هست بی انصافی کردن
بی انصافی کردن در برابر انصاف داشتن است. انصاف ، همان کلاه خود را قاضی کردن. منصفانه دیدن و منصفانه نظر دادن است. انصاف در واقع در گیر جو نشدن و از جو و احساسات حق نساختن است.
قاضی با ادله و بینه سر و کار دارد. برداشت قاضی همانند تشخیص پزشک است. و سلیقه ی قاضی در تجویز جزا متناسب با بزه انتسابی  و یا بیماری و خطایی است که مجرم به آن مرتکب بوده و برای مکافات و یا جبران بزه و یا بیداری ، محکوم علیه
قضاوت نکن شایعه نساز!

بیماری بدی هست بی انصافی کردن

بی انصافی کردن در برابر انصاف داشتن است.
انصاف ، همان کلاه خود را قاضی کردن. منصفانه دیدن و منصفانه نظر دادن است. انصاف در
واقع در گیر جو نشدن و از جو و احساسات حق نساختن است.

قاضی با ادله و بینه سر و کار دارد. برداشت
قاضی همانند تشخیص پزشک است. و سلیقه ی قاضی در تجویز جزا متناسب با بزه انتسابی  و یا بیماری و خطایی است که مجرم به آن مرتکب بوده
و برای مکافات و یا جبران بزه و یا بیداری ، محکوم علیه
 
بررسی جامع شعر فارسیِ پس از مشروطه و تحقیق درباره‌­ی تحولات ادبی ناشی از این جنبشِ آزادی‌خواهانه‌ی عظیم کاری بس دشوار و گسترده است که در مجالی چنین اندک، غیرممکن می­‌نماید. ما در این شماره و شماره‌­ی آینده‌­ی بامداد، تنها به چشم‌­اندازی از مهم‌­ترین پدیده‌­های این تحول خواهیم پرداخت.
شاید مفید باشد که در وهله‌­ی نخست، کمی درباره‌­ی اوضاع ادبی و اجتماعی قبل از مشروطه بدانیم. اگر به نقد و بررسی تاریخ ادبیات فارسی در دوره‌­های مختل
 
بررسی جامع شعر فارسیِ پس از مشروطه و تحقیق درباره‌­ی تحولات ادبی ناشی از این جنبشِ آزادی‌خواهانه‌ی عظیم کاری بس دشوار و گسترده است که در مجالی چنین اندک، غیرممکن می­‌نماید. ما در این شماره و شماره‌­ی آینده‌­ی بامداد، تنها به چشم‌­اندازی از مهم‌­ترین پدیده‌­های این تحول خواهیم پرداخت.
شاید مفید باشد که در وهله‌­ی نخست، کمی درباره‌­ی اوضاع ادبی و اجتماعی قبل از مشروطه بدانیم. اگر به نقد و بررسی تاریخ ادبیات فارسی در دوره‌­های مختل
های dudes!
ب یکی دیگ از پارتای story of ...(پارت اولش رو میتونین با اسم story of my internet  بیابید)که بینهایت پوینتلس هستن و خب قرار نیس نتیجه اخلاقی خاصیم داشته باشن خوش اومدین D:
حقیقتا تو پستای قبلی اشاره کرده بودم که تو هشت سالگی برا خود هشت سال بعدم نامه نوشتم و گفته بودم ک نامرو میزارم و خب مرسی از بعضیاتون ک یاداوری کردین "بسکه  من فیمسم!jk im a loser anyway"
خب گفتم همینجوری که نامرو بزارم برم خشک و خالی نمیشه که باید ی توضیحی چیزی بدم تا فک نکنن من کلا از بدو تو

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها